دير آمدی ...
دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بودهای،
دُرُست!
مراقب خواناترين ترانه از هقهقِ گريه بودهای،
دُرُست!
رازدارِ آوازِ اهل باران بودهای،
دُرُست!
خواهرِ غمگينترين خاطراتِ دريا بودهای،
دُرُست!
اما از من و اين اندوهِ پُرسينه بیخبر، چرا؟
آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار اين شيشه کشيدم
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسين و پروانه پائيدم و تو نيامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خستهی هميشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر ساکتِ ساليان ...!
من اما از همان اولِ بارانِ بیقرار میدانستم
ديدار دوبارهی ما مُيَسّر است ... ریرا!
شاعر:سید علی صالحی
پ.ن:ری را احتمالا نام معشوقه شاعر است.
ضمنا بنده به خاطر کاری که برام پیش اومده احتمالا چهارشنبه به نظرات شما عزیزان پاسخ بدم.بنابراین پیشاپیش عذرخواهی میکنم.
نظرات شما عزیزان: